رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۲۳۲
خلاصه رمان : ماوا حسینی پناه، روانشناس قَدَر و نازداری است که زنانگی و جذابیت با تار و پود او سرشته شده دخترکی دلبر که نازِ صدایش، تن ظریفش ارامش بخش یک مرد است. یک توطئه و یک دزدی… او حالا در اسارت قدرتی شوم است. گروهکی مخوف، تاریک و غارتگر گروهکی که اشک و خون یک دختر را تقدیم مردهای قدرتمندی میکند. مردهای قدرتمندی که جسم و روح یک دختر را دریده و خشم بی نهایتشان را با وجود نازدار دخترها ارام می کنند.
قسمتی از داستان رمان خرمن ماه
حرف هایش را باور داشتم او روزهای زیادی فرصت دست درازی به من را داشت اما این کار را نکرده بود.
نیازی نبود برای بودن با من دروغ بگوید وقتی فقط با یک حرکت می توانست مرا خلع سلاح کند. او ثابت کرده بود، دروغی در کارش نیست!
یک نفس عمیق و جمله نامفهومش: بخاطر این!
و قبل از اینکه متوجه منظورش شوم، دستانش دور شانه ام پیچیده شد.
من در آستانه نابودی بودم که گفت: به آسمون نگاه کن.
شوکه شدم اما وقتی سر بالا گرفتم، به معنی واقعی آچمز شدم.
تماما چشم شده و به این صحنه رویایی چشم دوختم دستم شل شد و خودم، با علم به همه چیز چاقو را کنار گذاشته و مات این بارش شهابی شدم.
خدايا، وسيم و غیرقابل توصیف بود.
آسمان انگار فقط یک وجب با من فاصله داشت و تمامی شهاب ها با قدرت به سمتمان پرتاب میشدند و کهکشان به زیبایی قابل رویت بود.
کهکشان، خدایا من رویای این صحنه را بارها دیده بودم.
شهاب ها با سرعت و زیبایی به زمین نزدیک میشدند و صحنه بی نظیری را پدید می آوردند.
همه جا سکوت بود و من انگار در یک فیلم سه بعدی قرار گرفته بودم و شهاب ها به مقصد من حرکت میکردند.
چنان محو این بارش شهابی بودم که حتی متوجه نشدم او کی متوجه پیریسنگم شد.
“هین” ای کشیده و نگاهم به سمت اویی که به پیریسنگم خیره بود کشیده شد.
تنم میلرزید و نمی دانستم چه باید بکنم که گفت: تو همونی از همون اولین باری که دیدمت، فهمیدم.
نفسی کشیدم و با لرز پرسیدم: کی؟
سر بالا گرفت و به چشمانم خیره شد و گفت: آندرومدا!