رمان نیلوفر آبی نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، مافیایی، معمایی، هیجانی
تعداد صفحات : ۳۲۸۵
خلاصه رمان : از کنار یه هیولا به کنار یه قاتل افتادم… قاتلی که فقط با خشونت اشناست. وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی، قاتل بیرحمی که جذابیت ازش منعکس بشه، زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو میشکنه یا تو رو… نیلوفر ابی یه رمان ۴ جلدیه، هر جلد راجب همون شخصیت هاست و ادامه جلد قبلیه و شخصیت ها عوض نمیشن. ابتدای رمان عوض شده. یه تغییراتی وسطاش داشته و پایانش که کلا عوض شده …
قسمتی از داستان رمان نیلوفر آبی
“ارامش” کش و قوسی به بدنم دادم و با منگی از روی تخت پایین اومدم.
گیره موی صورتی رنگی رو که روی میز بود برداشتم و تموم موهام رو جمع کردم و شال حریری روی سرم انداختم.
چشمام رو مالیدم و خرامان خرامان از اتاقم بیرون زدم.
حدودا دو ساعتی میشد که خوابیده بودم اما هنوز هم احساس کسالت میکردم.
با دیدن گل های سنبل در تالار مهمونی لبخند کوچکی زدم و از انرژیشون شور گرفتم و به سمت تالار اصلی حرکت کردم.
اروم و لخ لخ کنان سمت اشپزخونه رفتم و با صدای گرفته ای گفتم: سلام عليكم.
صدام توجه همه رو به من جلب کرد. مینو لبخندی زد و نیلی با خنده گفت: غش نکنی.. بيا بشين يكم غذا بخور، نهار که نخوردی تنبل.
گونه بانو رو بوسیدم و همون طور که صندلی رو عقب می کشیدم گفتم: اونقدر خوابم می اومد که نزدیک بود وسط سالن بی هوش بشم.
همشون تک خندهای کردن و بانو با محبت دیس لوبیا پلویی رو که بوی خوش دارچینش اشتهام رو تحریک کرد رو مقابلم قرار داد و گفت: بخور مادر!
نگاهم به ته دیگ سوخاری شده اش بود و با جیغ گفتم: عاشقتم بانو من ته دیگ برنجی خیلی دوست دارم.
_نوش جونت.
توجهی به نگاه های خندون بقیه نکردم و با لذتی بی انتها قاشقی از لوبیا خوش عطر رو به دهان کشیدم.. و خدای من بی نظیر بود.
بانو ترشی کلم بنفش رو نزدیک بشقابم گذاشت و با مهر خاصی گفت: با این بخور.
لب های روغنیم رو مک زدم و برگی کلم به دهن گذاشتم.
طعم ترش و دلپذیرش باعث شد لبخند دندون نمایی بزنم و هدئ بلند بخنده.
قاشق دیگه ای از برنج به دهان کشیدم که نیلی گفت: نیلو خیلی سراغتو میگیره.
لوبیایی که زیر دندونام بود رو آهسته آهسته با لذت جویدم و گفتم: قربونش بشم من.
چنگالم رو داخل ظرف ترشی قرار دادم و برگ کلم دیگه ای برداشتم و گفتم _بگو ارامشم دلش تنگه …