رمان خوشبختانه من یک زنم نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۷۵۱
خلاصه رمان : حسنا دختری که وقتی کوچیک بوده پدرش اونا رو تنها گذاشته… حالا سال ها گذشته و مادر حسنا با مردی ازدواج کرده و صاحب دو تا دختر شده… حسنا بخاطر تبعیض هایی که تو زندگی میبینه تو سن 19سالگی با یاسر نامزد میشه… یه روز وقتی قرار بوده بره خونه ی یاسر اتفاقی براش میفته که به معنی واقعی کلمه نابود میشه…. حالا حسنا مونده و یه درد بزرگ تو زندگیش…
قسمتی از داستان رمان خوشبختانه من یک زنم
صبح وقتی مامان اومد تو اتاقمو بیدار دیدم. نامطمئن پرسید: بیدار شدی؟ همونطور که دستم زیر صورتم بود سرمو تکون دادم: _من اصلا نخوابیدم.
_خدا منو مرگ بده. خدا باباتو نبخشه.. اومد نزدیک تر لبه ی تخت نشست. دستمو گرفت با بغض گفت: _میدونی اینا همه چوبه باباته.
فقط نگاه کردم به چهره ی غمگین مامان. همزمان دو قطره اشک چکید رو گونه ش: اگه اون ولمون نمی کرد بره من مجبور نمی شدم بخاطر حمایت کردن امین باهاش ازدواج کنم…
تو مجبور نمیشدی بخاطر فرار کردن از اینجا تن بدی به ازدواج تو سن کم. الان داشتیم مثل بقیه مردم عادی زندگیمونو می کردیم.
از جا بلند شدم. دلم براش سوخت. راست می گفت. دقیقا همینی بود که مامان گفته بود. گونه ش رو بوسیدم: _قسمتم بوده مامان.
تا قسمت نباشه برگی از درخت نمیفته. درست میشه. نگران نباش. الانم صورتتو پاک کن پاشو بریم بیرون. عمو امين ميببنه ناراحت میشه زشته میدونی که چقدر دوستت داره که.
سر تکون داد بلند شد. احساس ضعف می کردم. صبحانه رو کامل خوردم… آماده شدنم خیلی طول نکشید. عمو امین تو ماشین منتظرم بود.
از اتاق که بیرون اومدم مامان هم آماده شده بود.متعجب پرسیدم: _مامان تو کجا. ما میریم زود بر می گردیم.
