رمان هبه نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۷۳۲
خلاصه رمان : هبه دختری که بخاطر نجات جانِ برادرش قراردادی رو قبول میکنه که به قیمتِ تمام زندگیشه… زندگی با امیر حسامی که تلاش میکنه آزارش بده …
قسمتی از داستان رمان هبه
تمام طول مسیر برگشت هبه خواب بود. امیر حسام بی حوصله نگاهش کرد پخش را روشن کرد که خودش هم خوابش نگیرد.
هبه با کش و قوسی که به تنش داد چشم باز کرد: کجاییم!
_یه نیم ساعت دیگه میرسیم. بخواب تو!
هبه خمیازه کشید: نه گرسنه شدم. خوابم نمیاد دیگه.
امیر حسام به پشت سرش اشاره کرد از کلوچه ها در بیار بخور.
هبه لبخند زد: نه دلم غذا میخواد به قول شما پلو.
امیر حسام اخم کرد: بدم میاد میگی شما از ضمایر مفرد استفاده کن برا من.
پخش را کم کرد شماره گرفت و منتظر شد تا امیر رضا جواب داد: جانم حسام؟
_امیر رضا میگم یه ربع دیگه میرسیم شما برید ویلا من برم غذا بگیرم برم.
امیر رضا حرف امیرحسام را برای اسما و حاج احمد بازگو کرد.
_باشه داداش میخوای وایسم یه جا هبه رو ببریم با به رو خودمون تا تو بیای!
امیر حسام نگاهش را به هبه ای دوخت که چشم بسته بود و سرش را ریتمیک با آهنگ تکان میداد.
_نه با خودم میمونه فقط زنگ زدم ببینم چی بگیرم.
هبه زیر لب زمزمه کرد: اکبر جوجه با زیتون پرورده.
امیر حسام خنده اش گرفت.
_امیر رضا اکبر جوجه میخوام بگیرم گفتم در جریان باشی.
_باشه داداش، دمت گرم.
امیر حسام گوشی را قطع کرد. امیرحسام نوک سر انگشتانش را آرام لمس کرد: خیلی گرسنه ای!
هبه ترسید و دستش را عقب کشید: نترس نترس، حواسم نبود دستتو لمس کردم.
هبه سرش را به علامت دانستن تکان داد: حواسم پرت بود یه لحظه جا خوردم …