رمان خونهی بهار و آرمین نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی، خانوادگی، معمایی
تعداد صفحات : ۷۵۶
خلاصه رمان : خونهی بهار قصهی آرمین پسر جوونیه که بعد از طلاق عموش، پنهانی از همه، همسر اونو صیغه میکنه تا ازش مراقبت کنه. قصهی وانیاست که با یک دنیا امید و آرزو پای سفره عقد با چاووش میشینه اما درست شب ازدواجش یک غریبه با چاووش تماس مشکوکی میگیره و راز وانیا رو براش فاش میکنه. رازی که موجب میشه چاووش قید ازدواج با وانیا رو بزنه. دست سرنوشت وانیا رو به خونهی بهار و آرمین میرسونه تا اینکه …
قسمتی از داستان رمان خونهی بهار و آرمین
صدای اعتراض هایش را از داخل اتاق شنید و نگاهی انداخت به منیر که اشک ریزان با دانه های تسبیح دعا میخواند.
– این دیگه چه مصیبتی بود.
گریه و ناله اش دل وانیا را خون کرد هنوز نمیدانست کار درست کدام است. به مادرش زنگ بزند یا نه.
منیر گفته بود خانه را پلمپ کرده اند و حواسش بود قبل از ترک خانه وسایل دخترک را جمع کند و تحویلش دهد.
وانیا با درماندگی خیره بود به یک نقطه که مویه های منیر گوشش را پر کرد.
_اون تو دووم نمیاره… میدونم.
وانیا با چشمانی خیس نگاهش کرد.
درد بزرگی بود و هضمش سخت نمیتوانست باور کند آمدن یونس و زد و خوردش با آرمین، به چنین فاجعه ای ختم شده باشد.
در اتاق باز شد و آرمین با دست و سر باندپیچی بیرون آمد.
دل وانیا با دیدنش ریخت و از روی صندلی راهروی بیمارستان بلند شد.
کلافه دکتر معالجش عصبی و به دنبالش راه افتاد: فعلا باید تحت مراقبت باشید آقای محترم.
آرمین بی توجه جلو رفت: من چیزیم نیست.
_لااقل بمون تا جواب سیتی اسکن سرتون بیاد.
نتوانست تن صدایش را کنترل کند: گفتم هیچیم نیست. من باید برم.
منیر با تاسف سری تکان داد و زیر لب حرفی زد که برای وانیا نامفهوم بود.
آرمین که سمتشان رفت، دکتر رو به یکی از پرستارهای همراهش کرد: از این آقا رضایتشو بگیرین بعد میتونن هرجا خواستن تشریف ببرن.
حرص نهفته در کلامش به خوبی مشخص بود و وانیا با نگرانی چشم چرخاند به آرمین و صورت زخمیش.
– کاش امشب میموندی.
-تا بهارو نکشم از اون تو بیرون آروم نمیشم.
بغض کرده گفت: مگه میشه کاری کرد؟
آرمین سر تکان داد: من درش میارم اون به خاطر من اون توئه.
وانيا لب هایش را بهم فشرد و چیزی نگفت …