رمان دل کُش نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۳۰۱۸
خلاصه رمان : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه. فکر میکردم اونم منو میخواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا خود آسمون هفتم دنبالش میرفتم! حالا تو چنگمه… باید تاوان خیانتش رو پس بده! باید خودش شعله های عشقی رو که تو تنم انداخته خاموش کنه! خودش باید جنون و عشقمو در من نابود کنه! خودش باید خلاصم کنه! اون یه قاتلِ… یه جانی… اون لعنتی دلمو کشته!
قسمتی از داستان رمان دل کُش
عماد… عماد عماد من خرتم پسر!
پیام آمده از حمید را میخواند اما حتی نای نیشخند زدن هم ندارد.
خواهر کوچکش سارا را اجیر کرده بود تا به کلاس خیاطی دختر طیب خان سر بزند و دیدار او و حمید را محیا کند.
وقتی این خبر را به حمید داد میدانست اگر دنیا را به رفیقش میداد تا این اندازه خوشحال نمیشد.
حجره خلوت بود و پاهایش مدام او را به سمت آن تکه کارگاه لعنت شده میکشید. حتی میترسید که به آن سمت برود.
چشم هایش بنای سوختن آتش گرفتن میگذاشتند آخر یک نیمکت خالی خار چشمش شده بود.
چک را پس داده بود حاجی عوض آنکه پشت او بایستد پشت آن خائن ایستاده بود زندگی خواهرش روی هوا بود.
حمید داشت از غصهی مغازهی از رونق افتاده و عشق از دست رفته اش نابود میشد.
مادرش مدام بر سینه میکوفت و بر باعث و بانی این شرایط لعن و نفرین میفرستاد.
نتوانست به مادرش بگوید که حاجی خواسته جور آن دزد را بکشد. همین حالا هم تمام آرزوهایی که برای دخترش داشت را روی آب میدید.
نمیداند از کجا اما سیر تا پیاز ماجرا کف دست مادرش بود میدانست که وصال در دزدی کارگاه دست داشته است.
هرگز او را از نزدیک ندیده است اما میداند دختری بوده که به آشناییت حاج سلامی وارد حجره شده است.
وضعیت آنچنان نا به سامان است که در باورش نمیگنجد ...