رمان ویکار نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۳۵۰
خلاصه رمان : دختری به نام جلوه که تک نوه خاندان سرشناسی است، بوسیله قاچاقچی ها ربوده می‌شود تا پدر بزرگش تا وادار به همکاری کنند، جلو توسط یک نجیب زاده، ملقب به (بیک) که کسی نام واقعی او را نمی‌داند نجات می یابد، جلو یک گردنبند گرانبها و میراثی دارد که بیک با دیدن آن…
قسمتی از داستان رمان ویکار
می شه که همه چیز کابوس باشه؟ می شه دنیا به همون سیاهی که همیشه تو روزنامه ها و اخبار ازشون می شنیدیم و می خوندیم نباشه؟
باور کنم که الان من قربانی یکی از شوم ترین اتفاقاتی هستم که بعضی ها ممکنه حتی به گوششون نرسه ولی من وسط اون دارم دست و پا می زنم؟
قبل از اینکه چشمامو باز کنم خدا خدا می کنم که من هنوز تو تخت خودم باشم و هیچوقت از عمارتمون بدون اینکه کسی خبردار بشه بیرون نرفته باشم.
تو اتاقم با همون پنجره ای که رو به باغ بود. صبح نشده شربت بانو بیاد بالای سرم بگه که دختر خوب نیست تا لنگ ظهر بخوابه؛
تو جام غلتی بزنم و اون به سمت پنجره بره و تا آخر بازش کنه تا نور خورشید خوابو از چشمام بگیره،
نفسی بگیرم و عطر بی نظیر گلا روحمو تازه کنه و من با لبخند چشمامو باز کنم.
می خوام خدا رو بابت اینکه هنوز تو خونه ی خودمون هستم شکر کنم، می خوام دلم روشن باشه و خودمو بابت اینکه به بیرون رفتن بدون آقا عبدی حتی فکر کردم سرزنش کنم،
می خوام که به خودم بقبولونم که اینا همش یه کابوس بود و هیچ کدوم واقعی نبود؛
اما تنی که از سرما رو به یخ زدنه، درد وحشتناکی که تو سرم پیچیده، بوی نم و بوی خونی که زیر دماغمه واقعیت رو مثل پتک تو سرم می کوبه!
چشم باز می کنم و دورم تاریکه، ترس به همه رگ و پیم چیره می شه در لحظه مثل تیری که از چله رها شده باشه از جام بلند میشم؛ تاریکی و تاریکی، راه میرم و دور خودم می چرخم.
