رمان ده درجه زیر صفر نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۵۶۸
خلاصه رمان: خسته از صدای سرسام آور موسیقی، ظرفهای کثیف را به آشپزخانه بردم. دلم از بالا و پریدنهای مداوم مهمانها پیچ میخورد. از شیر آب لیوانی پر کردم بیتوجه به گرم یا سرد بودنش یک نفس سرکشیدم بلکه حالم را بهتر کند. -خوبی؟ به سینک پشت سرم تکیه زدم و چشم بسته برای مرضیه که برخلاف من از این هیاهو لذت میبرد و هر ازگاهی دور از چشم دیگران شیطنت میکرد سر بالا انداختم. ظرف شیرینی را مقابلم گرفت و خودش هم یکی برداشت. -بخور، رنگتم پریده فکر کنم قندت افتاده. -ساعت یازده شده، چرا تمومش نمیکنن گشنه نیستن اینا؟
قسمتی از داستان رمان ده درجه زیر صفر
حتى سخت ترین پیچیده ترین و سردترین آدم ها هم راه راهی برای ورود و شناخت دارند.
آدم هایی که مدام ترس هایشان را فریاد نمیزنند.
اندوهشان را راه و بیراه اشک نمیکنند و کمتر کسی شور و شعف پیروزی هایشان را میشناسد.
آدم هایی که سکوت را برای بیان تمامی این احساسات انتخاب میکنند.
ورود به دنیای این افراد اگرچه سخت اما شدنی است و بهداد آگاهانه یا ناآگاهانه داشت پا به دنیای سکوت خود خواسته من میگذاشت.
درست مثل خاتون و یا حتی مرضیه!
سکوت مطلقی که چند دقیقه اتاقک تمیز و خوشبوی ماشين بهداد را فرا گرفته بود، دقیقا همان چیزی بود که من به آن احتیاج داشتم.
-چرا دیروز از کارخونه زدی بیرون؟
-چون اخراج شدم!
نگاهم میخ خیابان بود اما از گوشه چشم دیدم که سرچرخاند و نگاهم کرد منتظر سوال دومش نماندم و خودم برای توضیح چرای ماجرا پیش دستی کردم.
– سرکارگر خط بهم گفت هو! منم جوابشو ندادم.
– سرکارگر کیه؟ لایقی؟
اولین بار بود که روی رئیس مابانه بهداد را میدیدم.
چنان با جدیت خانم لایقی را بی پس و پیش لایقی خطاب کرد که انگار هفت جدش رئیس بوده و خانم لایقی زیردست!
جالب بود که صحبت درباره کار تا این حد روی رفتارش اثر گذار بود.
نمیدانم ارتباط بهداد با کارخانه آقای نیکبخت چه بود اما به حتم موضوع حائز اهمیتی بود که اختلاف با من را نادیده گرفته و پیگیر ماجرا بود.
دست از تماشای خیابان برداشتم و نگاهم را به مردی دادم که دیدن این وجه شخصیتش برایم تازگی داشت. ریاست!