رمان شب آتش (جلد ششم از مجموعه شب شیاطین) نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، خارجی
تعداد صفحات : ۱۳۴
خلاصه رمان: “کای” همیشه عاشق خانه والدینم بودم. در میان دوستانم من تنها کسی بودم که از بودن در خانه ناراحت نمی شدم. زندگی خانوادگی مایکل او را خسته و عصبی کرده بود و دیمن می خواست هرجا که ما باشیم باشد. ویل هم خوب بزرگ شده بود ولی نیاز به تحرک داشت. اگر دردسر او را پیدا نمی کرد او دنبال دردسر می رفت. اگرچه من دوست داشتم خانه باشم و سال ها بعد هنوز هم داخل شدن از در خانه ای که در آن بزرگ شده بودم آرامش بخش بود.
قسمتی از داستان رمان شب آتش
برگشتم تا روی صندلی بنشینم می خواستم شب آنجا بخوابم و بیرون را تماشا کنم ولی چیزی بالای سرم برق زد و به بالا نگاه کردم.
کلیدی از قفل روی پنجره آویزان بود و تکه کاغذ لوله شده ای داخل زنجیرش چپانده شده بود.
نگاهی به اطراف اتاق انداختم و می خواستم بدانم به چه کسی تعلق داشت.
دستم را دراز کردم و زنجیره را از قفل بیرون کشیدم و کلید را در دستم نگاه داشتم و کاغذ را بیرون آوردم.
بازش کردم و دستخط سیاه را خواندم برای” نواخته شدن آهنگ قلبت باید سیم هاشو لمس کنی.”
چشمانم را ریز کردم و دوباره آن را خواندم مطمئن نبودم چه به من می گفت. شاید اصلا برای من نبود.
کلید و جاکلیدی کهنه زنگ زده را بررسی کردم که شبیه مجمری بود که از انتهایش آویزان بود.
مکث کردم از مجمرها در مراسم عشای ربانی برای سوزاندن عود استفاده می کردند.
کلیسای جامع در دهکده یک مجمر بزرگ داشت.
صورتم آویزان شد. این یک سرنخ بود. افکار و نظریه هایی در سرم بالا آمدند.
از روی شانه ام به اوکتاویا نگاه کردم و می دانستم چقدر عاشق ماجراجویی بود.
یک شکار این کلید ما را به چیزی می برد. شاید یک گنج…
دوباره خواندم “برای نواخته شدن آهنگ قلبت باید سیم هاشو لمس کنی.”
و سعی می کردم منظورش را بفهمم. و بعد متوجه شدم. وقتی آهنگ قلب نواخته شود هیچ کس در برابر احساسات در امان نیست.
چشمانم را بستم و خون زیر ناخن هایم را احساس کردم و انگشتان سردم را دور کلید حلقه کردم…