رمان شب هنگام (جلد پنجم از مجموعه شب شیاطین) نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، خارجی
تعداد صفحات : ۹۰۹
خلاصه رمان : چه اتفاقی می افتد وقتی یه نفر در برابر پنج نفر قرار می گیرد و جایی برای فرار نیست؟ “اموری” اسمش را گذاشته اند بلک چرچ. یک عمارت دنج در یک محل بسته و متروکه که افراد قدرتمند و ثروتمند پسرهای بدکردارشون رو اونجا می فرستند تا از چشمان جاسوس وار دور بمانند. اگر چه ویل گریسون همیشه یک حیوان بوده است. بی انضباط، وحشی و کسی که هرگز قانونی در زندگی اش نداشته به جز اینکه کاری که دقیقا می خواهد را انجام دهد. امکان ندارد دوباره پدربزرگش ریسک کند و بگذارد خانواده را تحقیر کند.
قسمتی از داستان رمان شب هنگام
از پله های خانه ام بالا رفتم و به خون روی دستانم خیره شدم.
نمی خواستم داخل بروم به خانه ام نگاه کردم سنگ خاکستری با سه طبقه، یک انباری پر از نوشیدنی و یک زمین بسکتبال در پشت.
من یک پسر خوش شانس بودم. و یک بی عرضه لعنتی. حق داشت و هیچ چیز بهتر نشد.
برگشتم و قدم زدم از کنار ماشینم عبور کردم و گوشی را در جیبم فشردم. هیچ اشتیاقی نداشتم که دوباره تماشایش کنم.
از سواره رویمان عبور کردم و در سیاهی شب به سمت جاده و دهکده رفتم.
گوشی را بیرون کشیدم تا ویدیو را حذف کنم می خواستم نابود شود.
می خواستم هر چیزی را که در مورد من بود پاک کنم چون به اندازه او از خودم بدم می آمد. کسی داد زد: “هی مرد!”
سرم بالا آوردم و قبل از اینکه بتوانم کارم را تمام کنم گوشی را بستم و داخل جیبم چپاندم.
برایس به من رسید و از پنجره بازش به من خیره شد دختری در ماشینش بود.
خم شدم و لبخندی زدم و دستان خون آلودم را در جیبم گذاشتم.
مرا ورنداز کرد و چیزی احساس کرد و گفت: “سواری می خوای؟” سرم را تکان داد و گفتم: “نه. به هر حال ممنون.”
به آرامی سرش را تکان داد و هنوز نامطمئن بود. گفت: “با.. باشه.”
سرعتش را بالا برد و من دستانم را بیرون کشیدم و از احساس درونم حالم بهم می خورد.
اسکات حق داشت…