رمان شهر بی یار نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، معمایی
تعداد صفحات : ۴۴۲۶
خلاصه رمان : مدیرعامل بزرگترین مجموعهی هتلهای بینالملی پریسان، پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمههای سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطهی ممنوعهاش با مهمون ویژهی اتاقِ vip هتلش به دست دختر تخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟
قسمتی از داستان رمان شهر بی یار
اینکه نمی دونستم تموم دروغ های دنیا این همه رنج آورن یا ظلمی که من در حق خودم و عزیزانم کرده بودم سخت ترین قسمت ماجرا بود.
خیره شدن به عصبانیت و تعجیل توی رفتارهای زری غير قابل تحمل شده بود برام.
-یعنی چی زری… من کجا پاشم برم باهاش آخه؟
داشت روسری ساتن شکلاتی رنگش رو تا می کرد تا کنار کت و دامنش بذاره داخل ساک دستیش.
_به من ربطی نداره یارا… پاشو برو به مادربزرگت بگو که منتظرن از زیر آب و قرآن ردتون کنن.
روی سرامیک های اتاقی که زری داشت داخلش لباس هاش رو عوض می کرد پاکوبیدم و حرصی توپیدم:
چی بگم بهش… از اولم قرار شد ماجرا رو نفهمن… پاشم جرا رو نفهمن برم بگم چی؟
ایستاد و با نگاهش اطراف رو کاوید تا یک وقت چیزی ج نگذاشته باشه.
-وقتی زنگ زدم و بهشون گفتم عروسيته… حالا پاشم دستتو بگیرم ببرمت خونه بگم که چی؟ وقتی طبق رسم و رسومات امشب باید کنار شوهرت باشی!
شوهر گفتنش زهر داشت… زهری که تنم رو داغ کرد و سوزوند.
_داری سختش میکنی ..زری. خودت درستش کن… آه… چرا انقدر لج میکنی باهام.
صورتش از اون حالت عادی خارج شد و یک خشم بدی و یک توی چهره اش نمایان شد.
_پس سخت نیست دیگه… بیا برو درستش كن… من کاره ای نیستیم یارا…. خودت بریدی خودتم دوختی… الانم تنت کردی… فقط میخوای منو شیاد و دروغگو جلوه بدى…