رمان صلت نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۸۸۱
خلاصه رمان : حامیا پسری زخم خورده که در سن هشت سالگی پدر و مادرش را در آتشسوزی هولناک خانهشان از دست داده و هردو دست خودش هم بر اثر سوختگی جراحت زیادی دیده است. حامیا به سرپرستی خاله و شوهر خالهاش در خانهی آنها بزرگ شده و تنها شرط شوهر خالهاش برای حامیا این است که به تک دخترش بارش به چشم خواهرش نگاه کند. حالا بیست سال از آن روزها گذشته و حامیا و بارش بزرگ شده درگیر احساساتی شدهاند که …
قسمتی از داستان رمان صلت
جعبهی دستمال کاغذی را برداشت و روی میز مقابل نیاز گذاشت.
_اصلاً لازم نبود با این حالت پاشی بیایی.
دخترک با خجالت جلوی آبریزش بینی اش را گرفت و هر چه تلاش کرد از پس خفه کردن عطسه اش برنیامد.
– ببخشید.
حاميا ليوان آب را سمتش گرفت: تعجبم از محمده… صبحی ندید اوضاعتو!
نیاز جرعه ای از آبش را خورد و کمی از التهاب و خشکی گلویش کم شد: محمد گفت برم… خودم موندم.
چشم های شماتت گر حامیا دلش را خنج انداخت: اشتباه کردی.
سوییچش را برداشت و رو به نیاز لب زد: پاشو بریم.
سیستم را خاموش کرد و در شیشه عطر زنانه ای را که به هوای بارش برش داشته بود، بست و مجدد بازگرداند داخل قفسه.
نیاز که مقابلش ایستاد با تاسف کنایه زد: چشمات باز نمیشه.. دیدی قیافتو؟
همه ی وجود نیاز داغ شد و اگر همین حالا تشنج نمی کرد از جان سختی اش بود.
جلوتر از حامیا از فروشگاه بیرون زد و منتظر ماند تا در را قفل کند.
سوار ماشین که شدند اولین سوال حامیا این بود: دکتر رفتی؟
لب هایش را جوید و یک “نه”ی آهسته از میانشان استخراج شد.
-ماشالا بهت.
آرامش خاص این دختر و نگاه پاکش، حامیا را بند دوستی کرده بود که جنسش با تمام رفاقت هایش فرق داشت.
خودش هم نمی دانست که چرا این مدت نتوانسته بود از کنارش بی تفاوت بگذرد.
مثل برخوردش با نسرین و بهاره که در حد یک سلام و احوال پرسی کوتاه بود، نبود.
نیاز و حس بی کس بودنش یک درد مشترک و همذات پنداری برای حامیا ایجاد کرده بود …