رمان طالع اغبر نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، تخیلی
تعداد صفحات : ۲۸۱۵
خلاصه رمان: البرز محتشم به تازگی رهبر گروه بزرگی از خون آشام های اصیل شده. مردی مستبد و یکه تازه که تو ملک شخصیش یک درخت ارس رشد کرده. درختی که فقط خود البرز میدونه چه راز ترسناکی پشتش پنهان شده. البرز پانزده سال پیش به خاطر تنهایی و عذاب وجدان زیادی که به خاطر قتل عام طایفه گرگینه ها داشته، یک دختر بچه پنج ساله رو به فرزند خوندگی قبول میکنه تا حواسش از مشکلات و عذاب وجدانش پرت بشه. نهال دختر بانمکیه که انسانه و هیچ نمیدونه پدرخونده عزیزش خون آشامه. البرز به شدت نهال رو دوست داره ولی همیشه از اینکه هویتش برای دخترک فاش شه میترسه… (اغبر به معنی شوم / تاریک اغبار آلود)
قسمتی از داستان رمان طالع اغبر
“سوم شخص”
پلک های بهم چسبیده چشم های کم فروغش به شفيع صدای تیراندازی و داد و هوارهای بیرون کم کم داشت می لرزید.
جسمش توانایی تکون خوردن سریع رو نداشت اما هوشیار بود.
صدای نازنین رو میشنید که به گونه هاش میکوبید.
نگاه سرخ شده اش رو تو سالن گردوند تو سالنی که حتم داشت آخرین لحظه قبل تاریک شدن دنیاش فریاد میزد و افرادش…
افرادش کجا بودن؟!
-البرز، البرز تورو خدا بلند شو چشماتو بازکن البرز… هی، بیدار شو.
بیدار بود فقط نمیتونست پلک هاش رو به صورت دائم باز نگه داره.
ذهنش کم کم داشت به یاد میآورد و بی قراری زنی که سرش رو به بغل گرفته و مدام صداش میکرد به تحریک عصب هاش دامن میزد.
-ن… نازنين…
زن دلواپس روی صورت آلفاش خم شد کل صورتش خیس از اشک بود و انگار صدای فریاد و تیراندازی ها هرگز تموم نمیشد.
صورت مرد رو قاب کرد به مردمک های گرگ و میشی البرز خیره شد و با لحن محزونی گفت:
پاشو بریم… عزیزم مرد من پاشو بیرون قیامته داداشت صور اسرافیل دمیده پاشو باید فرار کنیم.
سرش گیج میرفت و تمام رگ های عروقش در حال تیر کشیدن بود به زحمت نفس عمیقی کشید…
روی دست های بی جونش بلند شد و به اطراف و اثاث بهم ریخته سالن خیره شد
انگار افراد حاضر بعد بیهوش کردنش با عجله گریخته بودن …