رمان عطر شقایق نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۱۲۳۴
خلاصه رمان : داستان بر گرفته از واقعیت هست. شقایق در یکی از شهر های کوچیک شمالی زندگی میکنه. مخفیانه با دوست پسرش برای اولین بار قرار میذاره اما تو قرار اول دزدیده میشه و به امارات فرستاده میشه جایی که دخترها رو برای استفاده ابزاری آموزش و اجاره میدن. اما همه چیز در یک ملاقات کاری زیر و رو میشه و شقایق در مسیر جدیدی قدم میگذاره…
قسمتی از داستان رمان عطر شقایق
با شنیدن اسم بابا از لب مانی لیوان از دستم افتاد نشکست اما کج شد رو میز و شربت پخش شد. سریع لیوان رو گرفتم و دستمال برداشتم.
هر سه ساکت بودیم. دستم می لرزید. این مرد حالمو خیلی بد می کرد…
نیما گفت: معذرت میخوام شقایق… حواسم نبود.
نگاهش کردم و گفتم: نه… تقصیر خودم بود ریخت.
نیما مکث کرد و گفت: لیوان رو نمیگم… حرفم رو میگم.
باز هم نگاهش نکردم و گفتم: مهم نیست… خوبم… سریع برگشتم سمت گاز، خوب نبودم. اسم محسنی و اشاره بهش حالمو بد می کرد.
صدای پا اومد. برگشتم سمت بچه ها. دیدم نیما رفته سمت تلویزیون مهسا فقط نشسته نگاهم کرد.
سریع نگاهمو دزدیدم ازش که گفت: میدونم اون خیلی عوضیه… من چیزای وحشتناکی ازش دیدم که حتی نیما هم خبر نداره!
متعجب نگاهش کردم که گفت: نگفتم به نیما چون کاری از دستش بر نمیاد و فقط حرص میخوره.
سر تکون دادم و مهسا گفت: چند شب پیش که دیدیمش از تو و مانی پرسید. نیما بهش گفت چکارتون داره؟ گفت نگران مانی هستم، دختره خیلی ازش بزرگتره…
ابروهام بالا پرید. آب دهن تلخم رو قورت دادم و گفتم: اومد ایران دنبال من… مهری جون گفت تهدید کرده منو باید بدن بهش.
مهسا آروم گفت: نمی خوام بترسومت… اما اگر خدای نکرده بتونه بهت برسه و عقد یا صیغه ات کنه دیگه به مانی حروم میشی! میدونی دیگه!
البته نه ما، نه مانی اینا مذهبی یا معتقد نیستیم اما خب این قانون ایران و کشورهای اسلاميه…