رمان قاتل ضدگلوله (جلد دوم) نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، مافیایی، هیجانی، رازآلود
تعداد صفحات : ۱۵۰۳
خلاصه رمان: این داستانی دربارهی فداکاریه… دربارهی مرگ … عشق… آزادی. این داستانی دربارهی یه حس همیشگیه. هیون آنتونلی و کارماین دمارکو در دو موقعیت کاملا متفاوت بزرگ شدهاند. هیون، یه برده نسل دوم که توی خونهای وسط صحرا محبوس شده روزهاش پر از کارهای سخت و بدرفتاری های وحشتناکه. کارماین، توی یه خانوادهی ثروتمند مافیایی به دنیا اومده، یه زندگی پرمزایا و افراطی دارد. حالا چرخش تقدیر سبب میشود که دنیای این دو نفر با هم تلاقی کند. که میون تارهایی از دروغ و رازها گرفتار بشنوند. آنها میفهمند که گرچه در ظاهر با هم فرق دارند اما در بطن، از اون چیزی که دیگران فکرش رو میکنند نقاط مشترک خیلی بیشتری بینشون هست …
قسمتی از داستان رمان قاتل ضدگلوله
کریسمس مبارک!
هیون از این صدای غیر منتظره پرید از پای پنجرهی آشپزخونه چرخید.
چلیا داخل در گاهی شده بود لبخند گرمی به لب داشت، چشمهاش میدرخشید و پرحرارت بود، بیدار بیدار حتی با وجود این که خورشید هنوز کاملا طلوع نکرده بود.
“آه، کریسمس مبارک” هیون گفت: “صبح بخیر”
چلیا سمت انباری رفت، داخلش رو گشت، و وسایلی که برای درست کردن شام کریسمس لازم داشت رو بیرون کشید.
یه پیراهن آستین بلند خاکستری و یه جفت کفش همرنگ با اون پوشیده بود،
موهای درخشان تیرهش همین طور روی کمرش ریخته شده بودن و روی صورتش آرایش تازه ای دیده میشد.
کاملا بر خلاف ظاهری بود که هیون کمتر از یک ماه پیش در شیکاگو ازش دیده بود.
درخشش برگشته بود، مهربونی و عشق ازش میتابید درست مثل پرتوهای گرم نور خورشید.
عطش عجیبی دل هیون رو چنگ زد باعث شد یاد مادرش بیفته.
اوه چقدر که دلش براش تنگ شده بود خصوصا همچین روزهایی، این روزها که به کسی نیاز داشت تا باهاش صحبت کنه،
کسی که واقعا اون (هیون) رو میشناخت و می دونست که چی باید بگه!
-بد نیست که اینقدر زود بیدار شدی؟ چلیا پرسید.
-چرا به نظرم.
هیون به سمت پنجره چرخید همراه با هر ثانیه ای که گذشت تاریکی هم بیشتر و بیشتر از بین میرفت،
باعث میشد ماشین کارماین در حیاط جلویی بیشتر قابل دیدن بشه.
-نتونستم بخوابم دیشب چیزهای زیادی توی سرم بود …