رمان اسارت بی پایان نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی، هیجانی
تعداد صفحات : ۲۲۱۹
خلاصه رمان : حلما سه روز قبل از عقدش به تولد صمیمیترین دوستش میره و اونجا حسابی نوشیدنی میخوره، پلیس همه رو دستگیر میکنه و آبروی نامزدش و حاجی باباش میره… برخلاف تصورِ حلما، امیریل حاضر نمیشه عقد رو بهم بزنه و هردو با هم….
قسمتی از داستان رمان اسارت بی پایان
کاووس منو برد توی یکی از اتاق های بالا، اونجا یه تخت داشت، روی تختش دراز کشیدم و چشمام رو بستم. حس می کردم اتاق با تمام وسایلش داره دور سرم میچرخه.
به کاووس گفتم: – چراغ و خاموش کن سرم درد میکنه، این کوفتی چی بود بهم دادی، خدا لعنتم كنه من تا حالا نخورده بودم. چرا الکی جوگیر شدم.
کاووس بدون اینکه چیزی بگه چراغ رو خاموش کرد و در رو بست. خیال کردم از اتاق بیرون رفته تا من با کمی استراحت کنم. ناله کردم: -آی خدا… سرم داره میترکه.
کمی بعد تشک تخت پایین رفت و نشون داد کاووس هنوز اینجاست و کنارم نشسته.سرم رو به سمتش پیچیدم: – نرفتی پایین؟ -میخوام پیش تو باشم، نمیتونم با این حال بذارمت برم پایین.
– ولی این مهمونیه توعه، جشن تولدته. باید بری پیش بقيه. حالم به مراتب خراب تر میشد و صدامم کشدار و بی رمق.
اون با خونسردی جواب داد: – مهم نیست… ممکنه یکی بیاد بالا مزاحمت بشه، تو که با این گیجی نمیتونی از پس خودت بر بیای. میمونم پیشت.
حق با اونه من خل اونقدر خوردم که نمیتونم از پس خودم بر بیام.
مطمئنم اگه کسی بخواد بیاد بلایی سرم بیاره، قبل از اینکه اون حرکتی بزنه خودم با میل و رغبت درونیم، برای کارهاش داوطلب میشم. پس بهترین راه همینه که کاووس کنارم بمونه…
هر ثانیه ای که می گذشت بدنم داغ تر میشد، طوری که دیگه حتی نمی تونستم لباس های تنم رو تحمل کنم. با بی تابی نالیدم: -خیلی گرممه کاووس.