رمان حس اشتباه نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۲۸۸۱
خلاصه رمان :
جانا درگیرِ یه احساس متفاوته، احساسی که فکر می کنه واقعیترین حسش به حساب میاد. این احساسات از لحظهای رقم میخورن که صمیمیترین دوستش رُزا سعی داره مسیر افکارش رو کم کم به بیراهه بکشه. اما با اومدنِ شاهو توی زندگیش، کم کم از این اشتباه بیرون میاد.
قسمتی از داستان رمان حس اشتباه
کنار تخت جانا ایستاد و به دخترکش نگاه کرد.
هنوز نگران بود و خیلی هم عصبی، اما جنس نگرانی اش حالا فرق داشت با لحظه ای که بخاطر سست شدن پاهای جانا به بیمارستان آمدند.
جانا هر از گاهی به نگاهش چشم غره میرفت و غر میزد:
– خسته شدم میخوام برم خونمون، اگه تو منو تو خونه کوفتیت نگه نمیداشتی حالِ من اینجوری نمیشد که لازم بشه بیام بیمارستان.
-خب چرا باید اینجوری بشی اصلا؟
سر خم کرد و به تندی ادامه داد:
– مگه نه بخاطر من اینجوری شدی؟ مگه نه بخاطر بغل کردنت لرزیدی چرا جانا؟
چی تو گذشته ی لعنتیت بوده که اینقد از منو بغل کردنم ترسیدی؟
– چه دلیلی بیشتر از حس نفرتم میخوای؟
نوچ زد و صاف ایستاد… این دختر مرموزتر از چیزی بود که فکر می کرد.
نه ربطی به نفرتش داشت نه به مرگ مادرش و نه به حسی که مثلا فکر می کرد کوفت و زهرماری باشد که به همجنس خودش گرایش دارد.
یک راز لعنتی را پشت ظاهر معصومش یدک می کشید که وقتی بغلش کرد با ترسی غیرقابل باور،
میان دستانش شروع به لرزیدن کرد و عاقبتش شد این پاهای ناتوان و سست.
بدون حرف به طرفه پنجره رفت و پرده را کنار زد.
این دو دَره بازی ها یک طرف و دیدنِ یوسفی توی بیمارستان، درست با فاصله پنجاه متر دورتر، یک طرف دیگر.
حالا هم غرغرهای جانا داشت روی اعصابش تیک می انداخت.