رمان تاریک ترین وسوسه (جلد سوم مجموعه مافیا) نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، مافیایی
تعداد صفحات : ۱۹۸۹
خلاصه رمان : زمانی یک پیشگو به میلا گفته بود، مردی را پیدا خواهد کرد که نفسش را بند میآورد. و از گفتن اینکه این دقیقا وقتی خواهد بود که او برای زندگیش در حال فرار است، خودداری نموده بود. میلا همیشه کاری که از او انتظار میرفت را انجام داده بود، نه در مورد غیبت های پدرش یا اصرار پدرش مبنی براینکه میلا پایش را در زادگاهش روسیه نگذارد. میلا خسته از قوانین و سوالات بی پایان همان کاری را میکند که همیشه آرزویش را داشت. با هواپیما به مسکو میرود. هرگز فکرش را نمی کرد که در راه شیفته و جذب مردی شود. مردی با ثروتی غیر قابل توضیح …
قسمتی از داستان رمان تاریک ترین وسوسه
بی هدف در خیابان راه میرفتم نمیتوانستم دلشوره ای که به جانم افتاده بود را از بین ببرم.
شب جمعه بود و مردم زیادی بیرون بودند، اما شلوغی خیابان اثری روی فرو نشاندن اضطرابم نداشت.
پس از اینکه مقابل یک عابر بانک توقف کردم، شانس آوردم که یک تاکسی را دیدم،
که کسی را جلوی تئاتر پیاده کرد و قبل از اینکه بتواند چراغ خارج از سرویسش را روشن کند، روی صندلی عقب لغزيدم.
راننده شروع کرد به روسی اعتراض کردن – چیزهایی در مورد اینکه شب ها کار نمیکند و مادرش- اما وقتی یک مشت پول نقد بهش دادم دهانش را بست.
وقتی به او آدرس مبهمی از رستوران رونان دادم، از درون آینه ماشین با اوقات تلخی نگاهم کرد.
گیج شده نام کامل رونان را ذکر کردم که گویی ممکن بود کمکی بکند و در کمال تعجب این کار را کرد.
اوقات تلخی از بین رفت و راننده طوری نگاهم کرد که انگار روی سرم شاخ داشتم.
_?Vy uverenny “مطمئنی؟”
_Da. “بله”
قبل از اینکه ماشین را به حرکت درآورد چیزی به زبان روسی زمزمه کرد که از این” شغل متنفرم” به نظر می رسید.
با دست هایی لرزان شماره ایوان را گرفتم.
خیلی بوق خورد پوستم از بیقراری داشت کهیر می زد، در نهایت به صندوق پست صوتی رفت.
ایوان…
بغض گلویم را گرفت.
نمیفهمم چه خبره اما فکر میکنم حق با توئه. فکر میکنم یکی تعقیبم میکنه. متاسفم که حرفت رو باور نکردم…
آب دهانم را قورت دادم.
من … من با یک مرد آشنا شدم اسمش رونانه و صاحب یک رستورانه.
الان دارم میرم اونجا. وقتی رسیدم آدرس رو برات می فرستم. صدایم شکست.
_میترسم ایوان…
نمیدانستم دیگر چه باید بگویم، به همین خاطر به تماس پایان دادم.
به محض اینکه از تاکسی پیاده شدم و در را بستم، راننده با سرعت رفت احتمالاً با عجله به خانه نزد مادرش می رفت …