رمان رخساره نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۷۰۰
خلاصه رمان : نگاهش را با لبخند از جایگاه عروس و داماد گرفت و دکمهٔ کت خوشدوخت و اسپرتش را بست. با دقت اطراف را از نظر گذراند. همه چیز مرتب بود. بهقاعده و طبق اصول. بیخود نبود تک تک تاریخ های چندماه آیندهاش هم برای مراسم عروسی رزرو شده بود. حالا تالار پذیراییاش حسابی اسم و رسم در کرده بود. تذکری به یکی از پیشخدمت ها داد و جلوتر رفت. امشب مراسم خاصی بود. برای عروسی خواهر دوست قدیمیاش حسابی سنگ تمام گذاشته بود. همه چیز باید به نحو احسن انجام میشد.
قسمتی از داستان رمان رخساره
داغ شدن چشمش را حس میکرد. گریه کردن سوز دل عاشق را سبک میکرد. او که دیگر عاشق نبود!
از این به بعد قرار بود عزرائیل رخساره توسلی باشد.
-گریه کنی دهنتو سرویس میکنم خاک بر سر!
این را خطاب به خودش خیره به تصویر چشم هایش درون آینه گفت و برای متوقف کردن آن جریان گرم این بار مشت هایش ران پایش را نشانه گرفت.
آن قدر کوبید تا دست و پاها با هم بی حس شد.
-ازت متنفرم ساره!
یک جمله تلخ و ساده اما سنگین بود که برای اولین بار از جسم و جانش میگذشت و بر سر زبانش جاری میشد.
بر زبان که آورد گره مشت باز شد. ابروها بیشتر به هم چسبید و فکش سفت شد.
-یک جهنمی بسازم برات که بابت بازی که با زندگیم راه انداختی روزی هزار بار مرگ بخوای و قسمتت نشه!
حالا حس بهتری داشت. دیگر فکش به شکل آزار دهنده ای نمیلرزید.
انگار نحسی این کلمه از جانش بیرون ریخته بود.
گوشی تلفنش روی صندلی لرزید. شماره رسول بود. سعی کرد صدایش را صاف کند.
-جونم داداش؟
رسول هق هق میکرد: داداش!
-چیه رسول؟ چیه؟
-برسون خودتو داداش برسون… همین کلمه ها را گفت و تماس قطع شد.
تلفن را با ضرب روی صندلی انداخت و سرعت ماشین را بیشتر کرد.
به سر پیچ کوچه قدیم که رسید ایستاد. ماشین را همان جا پارک کرد و پیچ پرخاطره را با پاهای پیاده پیچید…