رمان عروس کاغذی نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، ازدواج اجباری
تعداد صفحات : ۱۴۳۱
خلاصه رمان :
ترانه دختری که به اجبار پای در زندگی اعلا میگذارد. اعلا مردی مغرور و مستبد و سنگ دل. ترانه میتونه اعلا رو عاشق خودش کنه؟ …
قسمتی از داستان رمان عروس کاغذی
-لعنت!
با بهت به اعلا نگاه کرد آسمان به زمین آمده بود که اعلا فرو رفتن در پوستهی مرد عاشق فراموشش شده بود؟
با چشم های گرد شده به اعلایی نگاه کرد که نامحسوس به پدرش اشاره میزد: لامصب یه جوری به روی خودش نمیاره آدم حس خریت میکنه.
ترانه گیج پرسید: چیو؟
-همونی که باعث شد من الان تو این لجن دست و پا بزنم جونم اومد به لبم صدا از این مرد در نیومد.
قلب ترانه فشرده شد خودش میدانست اما اقرار زبانی اعلا به دلیل این ازدواج درد بیشتری را به قلبش تحمیل میکرد.
-میخوای… میخوای چیکار کنی؟
-میخوام یادش بیارم! حداقل تا تهم نسوزه که دارم خشک خشک تحملت میکنم.
ترانه نالید: اعلا! اعلا توروخدا! الان فکر میکنن من چیزی گفتم!
-خب فکر کنن! چرا فکر کردی واسم مهمه؟
قلب ترانه در شرف ایستادن بود: التماست میکنم اعلام کی فردای عروسی میره سر قول و قرار؟
اعلا صورتش را کج کرد و پچ زد: ور نزن انقدر در گوش من، من اصلا واسه همین چهار تا کاغذ پاره خر شدم!
گفت و بدون آن که مجال حرف دیگری به ترانه بدهد سرش را بالا گرفت و صدایش را صاف کرد.
-راستی آقاجون؟
حاج صالح به سمت تازه عروسو داماد چرخید.
شانه های ترانه سنگین بود دلش میخواست از این حس خجالت حتى بابت کار نکرده بمیرد.
اعلا قاشق را با وسواس کنار بشقابش گذاشت و انگشتانش را دور دهانش کشید.
-میگم آقا جون شما یه قولی به ما داده بودی ها یادت که نرفته؟
نگاه فرنگیس خصمانه و همزمان پرسشی دیگران به ترانه دوخته شد.
دخترک درست حدس زده بود امکان نداشت کسی مطرح شدن چنین مسئله ای را آن هم درست فردای عروسی از چشم تازه عروس نبیند …