رمان سپیدار های آشنا (جلد دوم) نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۹۴۱
خلاصه رمان : زرین و محمد خیلی دوست دارن صاحب فرزند بشن ولی تلاششون بی ثمر میمونه… به همین دلیل تصمیم میگیرن با توجه به کتاب اسرار زمان باز هم در زمان سفر کنن تا بتونن مادر و پدر بشن.. طبق گفته کتاب باید یکی از اقوام محمد به اسم مروارید و هم دانشگاهیش علی با اونا باشن… همه آماده سفر میشن که…
قسمتی از داستان رمان سپیدار های آشنا
محمد و آیاز جلوتر از همه میروند پشت سرشان من و مروارید و آخر از همه ارسلان و علی.
ارسلان اسب بدون سواری را که وسایلمان روی آن است، یدک میکشد.
کمی که از روستا فاصله میگیریم راه باریک میشود و برای عبور دو اسب در کنار هم جا نیست.
مجبور میشویم در ردیفی تکی راه را ادامه بدهیم.
محمد با اعتماد به نفس جلو میافتد. میدانم که این کوه و کمرها را مثل کف دستش میشناسد و میتواند بهترین مسیر را انتخاب کند.
هوا آفتابی و ملایم است ولی موقع سواری سوز سردی هست،
و خوشحالم که صبح پلیور گرمی زیر لباس مردانه ام پوشیده ام و سر و صورتم را با یک شال کاموایی ضخیم پوشانده ام طوری که فقط چشمانم بیرون است.
مسیر رو به تبریز در جهت شمال است ولی چون راه اصلی را سربازان روس بسته اند،
ما داریم رو به شمال غربی می رویم که شهر را دور بزنیم و به جای اینکه از جنوب شهر واردش شویم از سمت غرب بیاییم.
ایاز صبح گفته بود تحقیق کرده و متوجه شده که جادهی تبریز رو به غرب باز است و مشکلی برای ورود از آن سمت نداریم.
باز هم به ملاحظه مروارید و علی که در سواری مهارت ندارند آهسته پیش میرویم.
نزدیک ظهر توقف کوتاهی داریم و از نان و پنیر و گردویی ان و پنیر که ایاز همراهش آورده به عنوان ناهار میخوریم و دوباره راه میافتیم.
مسير ليقوان- تبریز در فصل های گرم که جاده مشکلی ندارد،
با اسب تقریباً یک ساعت راه است ولی الان هم از بیراهه آمده ایم و داریم شهر را دور میزنیم و هم همه جا پر از برف است و سرعتمان خیلی کم است.
حدود ساعت چهار بعد از ظهر نزدیک جاده ی غربی رو به تبریز می رسیم.
بین ما و جاده فقط یک کیلومتر فاصله است و …