رمان مادمازل نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، معمایی، استاد دانشجویی
تعداد صفحات : ۱۰۶۲
خلاصه رمان : من کاترین هانسلم، دختر دورگهٔ روسی ایرانی. تنها یه عضو از خانوادهم باقی مونده بود؛ اون هم نانا خالهٔ تنیم بود؛ اما همه چیز وقتی پیچیده شد که وارد دانشگاه شدم و با استاد ادبیات، آریا وثوق آشنا شدم. اون مرموز بود، ساکت و موذی، اما پشت اون چهرهٔ بهظاهر آرومش راز ها نهفته بود. مثلاً چه به روز راضیه، نامزد سابق آریا اومده بود؟ کی خبر داره؟ همه یا هیچکس؟ اگه همه خبر دارن، پس چرا هیچچی به روی خودشون نمیآرن؟ …
قسمتی از داستان رمان مادمازل
نباید امروز دیر میرسیدم، برعکس دو روز پیش.
اگه اون موقع توی کلاس بودم جلوی پخش شدن عکسهای فتوشاپ شده یا عکسهایی که توی مهمونی ها بودم، با لباس های جشن!
دیگه این رو فهمیده بودم که لباس باز پوشیدن برای مراسم و جشنها به خصوص جشن هالوین که لباس پرستار خونی رو پوشیده بودم، مناسب نیست.
یکم برام آزار دهنده بود که من رو با فکرهای درست یاد نمیکنن.
این مسئله قبلا برام مهم نبود، یعنی اصلا مهم نبود. ولی این جا؟ مهم شده بود.
این تفکر جدید من مربوط به عقیده و تفکر مردم این جامعه بود نفسم رو فوت کردم و سوار ماشین شدم.
از ته دل خوشحال بودم که امروز دیر نرسیدم.
از ماشین پیاده شدم و به سمت کلاس رفتم سر و صداهای زیادی از کلاس بیرون میومد.
همین که در رو باز کردم موشک کاغذی از جلوی صورتم با سرعت رد شد.
نگاه ها روی من ثابت شد انگار همه از دیدنم متعجب شده بودن.
ممکن بود به خاطر حضورم باشه، یا شاید برای رنگ موی جدیدم. البته من گزینهی اول بیش تر اصرار داشتم.
در همه حال، با خونسردی در رو بستم و به سمت صندلی های آخر کلاس به حرکت در اومدم. صدای پچ پچ ها به گوشم میرسید.
-این با چه رویی اومده؟
-ایول بابا عجب شجاعتی.
-چیش شبیه اون بلوند سینما شده.
-مرلین مونرو، الحق که هم باطنش هم ظاهرش مثلش بود.
مرلین مونرو؟! حرفهای صبح نینا رو به یاد آوردم.
میگفت قیافه ام خیلی براش آشنا شده بود اون هم مثل بقیه من رو شبیه مرلین مونرو دیده…