رمان نامقدس نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : پلیسی، هیجانی
تعداد صفحات : ۱۳۷
خلاصه رمان : دختر به اسم شادیِ که با پدرش زندگی میکنه و با هم دیگه یه گروه خیلی خیلی کوچیک تبهکاری دارن.(البته مطمئن باشید بانک نمیزنن) و بخاطر همین هم مادرش از باباش طلاق گرفته و تَرک شون کرده. بعد از مدتی یه پلیس جوان و سخت کوش به اسم بهرنگ به اینا پیله میکنه و شدیدا در تلاشه که گیرشون بندازه. شادی در برخورد اول و دوم و (شاید هم سوم) نمیدونه که این پسره پلیسه و یه کوچولو ازش خوشش میاد. کمی بعد بخاطر درگیری هایی که بین این پلیس و خانواده شادی ایجاد میشه نقشه قتل بهرنگ رو میکشن …
قسمتی از داستان رمان نامقدس
ساعت چهار بود که با بابا خداحافظی کردم و از خونه بیرون اومدم.
به موبایلم نگاهي انداختم؛ آبتین آدرس طرف رو برام فرستاده بود سریع یه تاکسي گرفتم و راهي شدم.
خونش اطراف شهر بود ده دقیقه ای خودمو رسوندم دوباره به آدرس نگاه کردم؛
آبتین برام اسم کوچه رو نوشته بود اما هر چي به کوچه ها نگاه مي کردم هیچ کدوم تابلو نداشتن!
برای پیدا کردن کوچه مجبور شدم از این و اون پرس و جو کنم.
بعد از چند دقیقه سرگردونی تونستم کوچه رو پیدا کنم؛ ولی این بار متوجه شدم آبتین شماره ي پلاک رو ننوشته.
اعصابم حسابي از دست آبتین سگي شده بود.
تنها چيزي که به فکرم رسيد اين بود که بهش زنگ بزنم و شماره ي پلاک رو از بگیرم چند بار باهاش تماس گرفتم اما جواب نداد.
چاره اي نبود؛ باید یه نفر رو گير مي آوردم و ازش می پرسیدم؛
ولي هيچ کس توی کوچه نبود. اون طرف ها کلاغ هم پر نمي زد.
دو سه دقیقه در حالي که به تیر چراغ برق تکیه داده بودم منتظر شدم که یه نفر رو ا… بختکي ببينم تا شاید فرجي بشه.
همین لحظه بود که از دور دیدم یه نفر وارد کوچه شد فورا به سمتش حرکت کردم.
یه مرد حدودا سي ساله بود و کمي هم تخس به نظر می رسید؛ طوري که آدم روش نمي شد ازش سوال بپرسه؛
ولي من خودمو زدم به پر رویی تا بهش رسیدم سلام کردم.
منتظر نموندم جواب سلامم رو بده و زود رفتم سر اصل مطلب …
